بدون ِ عنوآن

آخرین مطالب
  • ۹۳/۰۳/۳۰
    7
  • ۹۳/۰۲/۰۱
    6
  • ۹۳/۰۲/۰۱
    5
  • ۹۳/۰۱/۱۹
    4
  • ۹۳/۰۱/۱۸
    3
  • ۹۳/۰۱/۱۸
    2

7

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۸ ب.ظ
دیروز در یه حالت کاملا ثخمی ـی که حوصله هیچکدوم از مهمونایی که مامانم برای عصر و شب دعوت کرده بود نداشتم روی کاناپه داشتم چرت میزدم . که یکدفعه ای تو اون حالت خواب و بیدار شنیدم که مامانم داره به پدرم اصرار میکنه مهمونای نهارُ کنسل کنه و اینکه این دخترتم گرفته خوابیده 
همونجور که تو خواب بیداری داشتم هرچی مهمون و مهمونداریُ فش رکیک میدم پاشدم , دوستای یزدی پدر میان مغازه و باباعم اصرار که بیاین بریم خونه ما . کی ؟ ساعت2 ظهر :/ 

میدونستین در 87% مواقعی که مامان و دخترش یا دخترا با هم تنها باشن غذا درس نمیکنن ؟ حالا نمیدونم چقد صحت داره این مطلب و این درصد ، ولی در مورد من که کاملا صدق میکنه . من نه که آدم تنبلی باشم یا بلد نباشم غذا درس کنم یا خوشم نیاد , بلکه تا ضرورتی نباشه از مدل باتری سیوینگم بیرون نمیام :)) 

پدر قرار میشه نهار و مهمونارو با هم بیاره و من در عرض نیمساعت خونه مرتب کنم و حیاط بشورم و حاضر بشم ! چرا ؟ چون کمره مادره بنده آسیب دیده , الان بای دیفالت کاره خونه با منه و اگه صدای شیر آب و تق تق ظرف شستن حتی تو چرت ظهرگاهی شنیدم باس مث مامانایی که دخترشون کنکور داره و میگه تو برو سره درست یا هر موقعیت دیگه که فرد مقابل باس استراحت مطلق داشته باشه و اصرار به کار کردن داره نزارم کاری بکنه .

چرا ؟ سوال خوبیه هر چند که به شما چه ولی میگم ؛ یک بدتر میشه حالش و اوضاع روحی و ذهنی خانواده بگا میبره , دو بگا میرم :)) بدین صورت که تا یه هفته بخاطر یه لیوان میگه همه ظرفارم که من میشورم :)) میدونین که من جون میدم اما حرف اضافی دلم نمیخاد بشنوم :دی 

خلاصه کارها رو اوکی کردیم و مهمونا با لهجه غلیظ یزدی اومدن :)) من عاشق لهجه یزدیم , عاشق شهر یزدم , من عاشقم عاشق اون بالاسری :))

من آدم شدیدا لهجه پذیریم , بدین نحو که دو روز با یزدیا باشم لهجه یزدی میگیره تلفظ هام ، دو روز بریم بابلسر , نه بیشتر یه هفته طول میکشه تا لهجه شمالیُ مازنیُ بتونم تو ذهنم راست و ریس کنم :)) خلاصه از نیم ساعت دوم من با یه ته لهجه نامعلوم به سمتِ یزدیا کشیده شدم :)) 
تا جایی که سر سفره یهو خندیدن که چه سریع شبیه ما حرف میزنی :))

باور کنید ادا اصول نیس , این قابلیت چهار زبانه1 بودن مغزه منه , سریع اللهجه م ادا هم درنمیارم :)) 


و اما یزدی های قصه و شیرینی های خوشمزشون 8>

پدر من در عنفوان جوانی برای نمایندگی تجارت پدرش تو همدان به اون شهر میره . توی یه سرای تازه تاسیس که شبا هم اونجا مونده با همسایه های مغازه مجبور میشه به دوستی و رابطه . چرا مجبور ؟ سوال خوبیه :)) همین خط اول یادتونه گفتم من کلا ترجیح میدم با سوراخ های دماغم یه قل دو قل بزنم اما هی با آدما آشنا نشم ؟ بابامم یه چیزی بوده تو همین حول و حوش ولی خب بالاخره جوونیُ و هزار جور شیطنت , اینام هی با هم دوس میشن هی با هم دوس میشن . خولاصه تو اون شهر غریب مث فک و فامیل میشن با هم , حتی بیشتر از اون .

ما حتی بعد از اینکه برگشتیم به شهرمون [ تقریبا همون موقعی که من یه نی نی یکساله یا کمتر بودم :)) ] اما مسافرت به همدان و دیدن اون دوستا جزو واجبات ما بود . تا جایی که من با یه ارادت خاصی میگم عمو عباس , عمو ممد و .. اینا رو از ته دل میگما :)) شدیدا هم با لفظ عمو گفتن به اونا حال میکنم :دی :))))

خولاصه ما یه دو سه باری طولانی طور رفتیم یزد , و اونجا کامل با همه ی اون دوستان آشنا شدیم . و چون اون موقع ها من کوچولو بودم سریع لهجه یزدی رو جذب کردم و تا مدت ها تو مدرسه فارسی صحبت کردنی لهجه یزدی ناملموسی به خودم میگرفتم .


مهمونای یزدی ِ ما آدمای پر حرف و صمیمی ـی هستن , حال میده تو آشپزخونه در حین کار به لهجه قشنگشون گوش بدی . به حرفایی از همه جا و همه کس . وقتی اسم یزد میاد حس ِ خوبی دارم , یه عالمه آدم مهربون که باباتُ از نوجوانیش میشناسن و ازش تعریف میکنن . و عروس کوچولویی مامانت یادشونه و حتی بچگی های داداشت :)) و تو در واقع برای اونا یه آدمی هستی که باهات خاطره ای نداره جز تصویر یه نی نی دختر که حتی یکسالم ندیدنش :)) :دی [ اینجا خواستم با اون یه سال مثلا بگم من اضافی نیستم تو جمع :)) :// ] 


خب حرفام ته کشید :)) 


1 : وقتی پسردایی من تو مقطع راهنمایی بوده یبار میگه ما چهار زبانه ها ! همه بهش میخندن میگن کدوم چارتا بچه ؟ میگه فارسی , ترکی , انگلیسی , عربی :-" :))))))

ولی خدایی ما چهارزبانه ها هاا هااا :)))) 


+ وقتی پای شیرینی یزدی در میان است , گور پدر هر چی رژیمه بابا 8>

+ اسم خیابانی بیچاره بد در رفته , کل گزارشگرای ایرانی یه بند تو قراردادشون دارن که باید در طول مسابقه حتما حتما کشسر بهم ببافن . واجب شرعیشونه نمیدونین که شماها ای بابا ای بابا 

+ من ازون روزی که فوتبال نگاه کردنُ شروع کردم لمپارد محور بودم , بعنوان مثال لمپارد تو بازی نبود حتی بازی فینال هم کشسر بود و نگاه نمیکردم :)) حتی در پاره ای مواقع نتیجه هم مهم نبود . دیگه تیم ملی انگلیسی که لمپارد و اشلی و جی تی تو ترکیبش نیس به دسته مبلمم نیس که :)) تیمی که کاپیتانش جرارد سوتی ابله ثخمی باشه انتظار بردم دارین ؟ میگه استیو جرارد 2 - انگلستان 1 :| شغال ِ دیگه دسته خودش نی =)))))

+ یه نظر سنجی بودم مبنی بر شخصیت من تو نت , جالبیش اینجا بود کامنت یکی از دوستان با اسمس اونروزی یکی از همکلاسی ها دانشگاهم در مورد من مو نمیزد :)) خوشالم ازینکه نت و بیرون نت هم باعث نشده بقیه دچار خطای دید بشن :))) :دی 
در کامنت ها , از آنهایی که گفتند چلسی و فرانک نهایت رضایتُ دارم . دنیا منُ به فرانک میشناسن مث زمانی که مجنونُ به لیلاش میشناسه 
  • لونا ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی